واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر |
سینه |
رعنا |
خوش قد و قامت |
فراخ |
پهن |
ولایتعهدی |
قائم مقامی، خلافت |
فرزانه |
دانشمند، دانا |
مُرشد |
راهنما، هدایت کننده |
اذن |
اجازه، رُخصت |
خواست |
اراده، میل |
گیرا |
جذّاب، فریبنده |
امتداد |
ادامه، درازا |
رعیّت |
عامۀ مردم |
توازن |
تعادل، برابری |
طوایف |
جمع طایفه، اقوام |
تباهی |
نابودی |
مشام |
بینی، حسّ بویایی |
دیار |
سرزمین، کشور |
حامل |
حمل کننده |
مصمّم |
با اراده |
تنوره |
دودکش، آتشدان |
چابک |
چالاک، ماهر |
فراز |
ارتفاع، اوج، بلندی |
ناظران |
بینندگان |
سپیده |
بامدادان، سحرگاه |
صفیر |
صدای بلند و تیز |
توده |
انبوه |
فَوَران |
جوشش |
آز |
حرص و طمع |
میسّر |
ممکن |
وامانده |
ناتوان |
رزم |
جنگ، نبرد |
سنگ پاره |
تکّه سنگ |
بی باکانه |
بدون ترس |
عرصه |
میدان |
محشر |
روز قیامت |
توفندگی |
خروشندگی، غرّندگی |
وجد |
سرور، شادمانی و خوشی |
جان فشانی |
جان خود را فدا کردن |
موعد |
هنگام، زمان |
کرانه |
ساحل |
سدوار |
مانند سد |
دربار |
کاخ شاهی |
بزم |
جشن، مهمانی |
مسلّم |
قطعی |
خفّت |
خواری |
خوف |
ترس |
علی رغم |
با وجود |
تحسین |
آفرین گفتن، ستایش |
اعجاب |
شگفتی |
یک سویه |
یک طرفه |
مُلک |
کشور، سرزمین |
ایمِن |
در امان، محفوظ، سالم |
درایت |
آگاهی، دانش، بینش |
موصل |
شهری در عراق |
اسارت |
اسیری، زندانی |
آسایشگاه |
محلّ استراحت |
اردوگاه |
محلّ تجمع اسیران |
ذهنیت |
نوع تفکّر |
فرزانه |
دانشمند |
کرامت |
سخاوت، جوانمردی |
دریغ |
افسوس |
شایق |
آرزومند، مشتاق |
اغلب |
غالب تر، بیشتر |
مقرّر |
معلوم، تعیین شده |
رغبت |
میل |
اعیاد |
جمع عید، جشن ها |
موزون |
هماهنگ، خوش نوا |
غیرت |
حمیّت، تعصّب |
خیمه شب بازی |
نمایش عروسکی |
کورسو |
نور اندک، روشنایی کم |
استعداد |
توانایی |
طرد |
اخراج، تبعید، راندن |
غربت |
دوری، بیگانگی |
ترجیح |
اولویت، برتری، تقدّم |
تفریط |
کوتاهی کردن در کاری |
منزوی |
گوشه نشین، گوشه گیر |
||
وجد |
سرور، شادمانی و خوشی |
||
تدارک |
مهیّا کردن، آماده ساختن |
||
معبد |
پرستشگاه، محلّ عبادت |
||
افق |
کرانه، چشم انداز، دورنما |
||
تصرّف |
به دست آوردن، مالک شدن |
||
خوش ذوق |
خوش سلیقه، خوش قریحه |
||
رمق |
تاب، توان، باقی ماندۀ جان |
||
اعطا |
واگذاری، بخشش، عطا کردن |
||
تنوره کشیدن |
در حال چرخیدن به هوا رفتن |
||
جنون |
شیفتگی، شیدایی، شوریدگی |
||
طاقت فرسا |
توان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر |
||
وقفه |
درنگ، ایست، فاصلۀ زمانی کوتاه |
||
بعثی ها |
نیروهای ارتش عراق در زمان صدام |
||
گنجه |
نام شهری مشهور بین تبریز و گرجستان |
||
جبهۀ بیرون |
منظور جنگ با دشمنان خارجی و داخلی |
||
حماسی |
منسوب به حماسه، اشعار حماسی و رزمی |
||
نایب السّلطنه |
کسی که به نیابت از شاه، شهری را اداره کند |
||
افراط |
از حد درگذشتن، زیاده روی، مقابلِ تفریط |
||
نهیب |
فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن |
||
لُعاب |
آب دهان، روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی می کشند |
||
چنبره زدن |
چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن |
||
هر دو جبهه |
منظور جنگ با اندیشه های پوسیده و دشمنان داخلی و خارجی |
||
التهاب |
شعله ور شدن و بر افروختن؛ مجازاً ناآرامی، بی قراری، اضطراب |
||
بخَتک |
موجود خیالی یا سیاهی ای که بر روی شخص خوابیده می افتد؛ کابوس |
||
زنبورک |
نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می بستند |
||
دارالسّلطنه |
پایتخت؛ در دورۀ صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت |
||
تحت الحمایگی |
تحت الحمایه بودن؛ تحت الحمایه ویژگی کشور، سرزمین یا فردی است که معمولاً به موجب پیمانی با یک کشور نیرومند، تحت حمایت او در می آید و در عوض، امتیازات و اختیاراتی به او می دهد. تحت الحمایگی در مورد یک کشور یا سرزمین، یکی از اشکال استعمار و مرحله ای قبل از تبدیل کامل به مستعمره است |